جدول جو
جدول جو

معنی شادی نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

شادی نمودن(خَ کَ دَ)
شادی کردن. ابتهاج. تبشیش. (مصادر اللغۀ زوزنی). تبهج:
فرود آمد از اسب گشتاسب زود
بر او آفرین کرد و شادی نمود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
تطهّر. تنظﱡف. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
خشونت نمودن. کج خلقی نمودن. تندی کردن. درشتی نمودن. تیزی نمودن:
که هر جای تندی نباید نمود
سر بی خرد را نباید ستود.
فردوسی.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.
فردوسی.
چو آشفته شد شیر تندی نمود
سر نیزه را سوی او کرد زود.
فردوسی.
چرا تندی نماید مهربانی
که از دلدار نشکیبد زمانی.
(ویس و رامین).
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر ترا نیز دندان نبود.
(بوستان).
و رجوع به تند و تندی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خُصْ یَ / یِ بَ کَلْ لَ جَ تَ)
شوخی کردن. بیشرمی و بی ادبی کردن. ظاهرکردن و نمودار ساختن آثار و علائم شوخی:
از آن شوخی و نادانی نمودن
خجل گشتن پشیمانی فزودن.
نظامی.
رجوع به شوخی شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ مَ تَ)
شتابی کردن. شتاب کردن. تعجﱡل. تغلغل. تهریف. عسل. عملسه. عیهمه. مداغصه. نزر. (منتهی الارب). افراط، شتابی نمودن در کاری. (منتهی الارب) ، وانمودن که شتاب دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاکی نمودن
تصویر پاکی نمودن
تطهیر تنظیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیب نمودن
تصویر تادیب نمودن
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار